یلدای من
یلدای من

یلدای من

 

عشق یعنی خسته از دیوار و در

عشق یعنی بلبلی بی بال و پر

***

عشق یعنی بوته ای غرق سراب

عشق یعنی حسرت یک قطره آب

***

عشق یعنی تا سحر در اضطراب

عشق یعنی حسرت یک لحظه خواب

***

عشق یعنی ناله و اشک فراق

عشق یعنی صبر و درد و اشتیاق

***

عشق یعنی چشم اشک آلود و مست

عشق یعنی گرمی دستان مست

***

عشق یعنی گریه های نیمه شب

عشق یعنی سوختن در تاب و تب

***

عشق یعنی نفرت از یکتا شدن

عشق یعنی یار را همتا شدن

***

عشق یعنی یک جهان دلدادگی

عشق یعنی در جهان آوارگی

***

عشق یعنی در امان و در نبرد

عشق یعنی تو‌‌أمان درمان و درد

***

عشق یعنی دست بر دامان صبر

عشق یعنی انحراف از راه جبر

***

عشق یعنی لحظه های انتظار

عشق یعنی یاد یار و یاد یار

گل من رو چرا چیدی...گل من دنیای من بود  

 

آتش گرفته دفتر شعرم به اسم تو  


فالی نمانده تا به تو یلدایی اش کنم 

 
بی خود به فال نیک نگیر این ترانه را 
 

عشقی نمانده تا به تو لیلایی‌اش کنم 

 

 

منم تنها ترین تنهای تنها / و تو زیباترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق / تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم / فدای تار مویت هرچه دارم . . . 


 

غصه نخور عزیزم ، دلت تنها نمیشه / هرجای دنیا که باشی ، تو قلبمی همیشه . . .


 

مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها / دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها

گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است / مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها . . .


 


 

باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست

اما نفسم می گیرد درهوایى که نفسهاى یلدا نیست . . . 


 

 

رسم دنیا فراموشی است، اما تو فراموش نکن کسی درلا به لای زمان به یاد توست


 

 

 

چقدر سخته... 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی

حس کنی هنوزم دوسش داری

چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی

که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه

چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی

چه قدر سخته وقتی پیشته سرتو بندازی پایین و آروم اشک بریزی

چون دلت براش تنگ شده، اما آروم اشکاتو پاکنی تا متوجه نشه...

چون حتما فکر می کنه دیوونه ای!

چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه

دونه های اشک صورتت رو خیس کنه
 
 
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی

و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

گل من باغچه نو مبارک...

 

میتونی نگاهم نکنی اما نمیتونی جلو چشامو بگیری .  

میتونی بگی دوستت ندارم اما نمیتونی بگی دوستم نداشته باش .  

میتونی از پیشم بری اما نمیتونی بگی دنبالم نیا .  

پس نگاهت میکنم ، دوستت دارم ،تا ابد به دنبالت میام... 


  

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net       تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net  

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی 

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم. 

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. 

پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس 

تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید 

با حسرت جدا کردم 

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: 

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی 

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم. 

همین بود آخرین حرفت 

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت 

حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم. 

نمی دانم چرا رفتی؟ 

نمی دانم چرا ؟ 

 

شاید خطا کردم 

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،ولی  

 رفتی! 

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید 

نمی دانم چرا ؟ 

شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت 

  

دعا کردم...!!.

سرنوشت بد یه روز اول جاتو ازم گرفت 

 
صبح فردا شد دیدم رد پاتو ازم گرفت
 

تا می خواستم به چشمای روشنت نگا کنم
 

مال دیگری شدی و چشاتو ازم گرفت
 

تو رو جادو کرد یکی با یه چیزی مثل طلسم 


اثرش زیاد بود و خنده هاتو ازم گرفت 


تو با من حرف می زدی نگات یه جای دیگه بود 


خدا لعنتش کنه ، اون ، نگاتو ازم گرفت

 

با تو هستم ای قلم!


با تو ای همراه و ای همزاد من ...


سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت


شعرهایم را نوشتی دستخوش!


اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

می
توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!!


راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...


پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده!


می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...


می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!


من دگر خسته شدم
..
راست
گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!


اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟


می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ


بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس


بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!


ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"


هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..


صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!


حمله ی خفاشان !!


جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟


کاغذت می سوزد؟


من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب


من دگر خسته ام از این تب و تاب .


تو بیا و بنویس

 

قطره قطره آب میشود آدم برفی 

                                 

یا که در خواب میشود آدم برفی 

پیش آفتاب روی تو می سوزد 

یا دلش کباب میشود آدم برفی 

تا به او نگاه میکنی خورشیدم  

غرق التهاب میشود آدم برفی 

غرق رویای گرم بودن تو 

غرقه سراب میشود آدم برفی 

سرخوش از خواب دیدن تو بهار 

کشته در خواب میشود آدم برفی 

عرق شرم پیش آغوش گرمت 

از خجالت آب میشود آدم برفی 

یا که در پای عشق تو می میرد 

یا دمی مجاب میشود آدم برفی 

خنده اش یادگار خنده توست 

خاطرات ناب میشود آدم برفی 

دل خوشی من تو از برم میری ؟ 

شادی اش خراب میشود آدم برفی 

میروی آب میشود می میرد 

عکس توی قاب میشود آدم برفی 

تا قیامت نه عشق و نه عاشق 

تا ابد خطاب میشود : آدم برفی 

 

نام او لای شعر من می پوسد 

خسته از کتاب میشود آدم برفی 

اشک او میچکد به دفتر شاهد 

قطره قطره آب میشود آدم برفی